من هر بار تصمیم به نوشتن گرفتم ابرو ماه و خورشید و قلک در کار اومدن که من ننویسم...
عموم فوت کرد یه هفته کلا اونجا بودیم..
بعدشم گردالوی من ختنه کرد خواهرم نمیذاشت بیام خونه میگفت بچه گریه میکنم تنهایی نمیتونم...
الان کلی خستم..
خودت خوبی نفس جان؟اووووخی ختنه اش کردن
قربونت عزززززیزمم...آره دامادش کردیم..
الان نوشتی دیگه...طلسم شکسته ش
نه دیگه دوباره قدرت اونا بیشتر بود یه مدت ننوشتم
خودت خوبی نفس جان؟
اووووخی ختنه اش کردن
قربونت عزززززیزمم...
آره دامادش کردیم..
الان نوشتی دیگه...طلسم شکسته ش
نه دیگه دوباره قدرت اونا بیشتر بود یه مدت ننوشتم