46

من هر بار تصمیم به نوشتن گرفتم ابرو ماه و خورشید و قلک در کار اومدن که من ننویسم...

عموم فوت کرد یه هفته کلا اونجا بودیم..

بعدشم گردالوی من ختنه کرد خواهرم نمیذاشت بیام خونه میگفت بچه گریه میکنم تنهایی نمیتونم...

الان کلی خستم..

نظرات 2 + ارسال نظر
آبگینه جمعه 16 تیر 1396 ساعت 03:18 http://abginehman.blogfa.com

خودت خوبی نفس جان؟
اووووخی ختنه اش کردن

قربونت عزززززیزمم...
آره دامادش کردیم..

فتانه سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 02:20 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

الان نوشتی دیگه...طلسم شکسته ش

نه دیگه دوباره قدرت اونا بیشتر بود یه مدت ننوشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.