سلام
تعطیلات ما هم تموم شد تو این مدت یه مسافرت سه روزه رفتیم و کلی مهمانی رفتیم و دادیم سرم شلوغ بود نمیشد بنویسم
یه مار یه هفته ای هم رفتم پیش دوستم دیدم نمیتونم پیچوندم کارش سخت بود برام از توانمن خارج
خیلی حرف دارم نمیدونم از کجا بنویسم اصلا
یه روزنه امیدی برام باز شده برا درس خوندن تو اینجا خدا کنه بشه
سلام یلداتون مبارک
ما فردا شب برنامه یلدا داریم یه جشن هست که ایرانیای اینجا میگیرن و من تا حالا شرکت نکردم این دفعه میرم ببینم چه خبره
شایدم شبش رفتیم دیسکو برقصیم
خدارو شکر ایران نیستیم مجبور بودیم بریم خونه مادر شوهر ایشششش
امروز از صبح تا چهار بعد از ظهر خواب بودم نه باشگاه رفتم نه جایی نمیدونم چه خوابی بود
الان اومدم یه ذره سر وبلاگ بعد برم شاید یه ذره مطالعه کنم
مینوسم هر روز
امروزو بد شروع کردم اولش که یه ایمیل اومد که شما اون کاری که میخاستین نگرفتیم شمارو عوضی ها
به درک
بعدش کلی نوشتم اینجا انتشار و زدم پرید
به درک کمتر مینویسم ولی دوباره مینویسم
نمیدونم کیا از قبل با منن
خیلی چیزا عوض شده
من شهریار زندگی
چرا همش فکر میکنم زندگیم هنوز شروع نشده
خیلی تنهام
نه اینکه الان اینجا باشم بگم تنهاما نه
روزی نیست خدارو شکر نکنم که از زیر منت یه مشت اشغال خلاص شدیم ولی کلا دلم یه عشق میخاد یه دوست به هیجان
هر روز مینویسم چه کسی بخونه چه نه بدون سانسور زندگیم
قبلا با چند نفر تو وبلاگ صمیمی شدم باعث شد که سانسور کنم خودمو این دفعه نمیشم
فاصله با من حفظ شود
❤️
1-در عین حالی که کار ندارم نمیدونم چرا به هیچ کارم نمیرسم...
2- همیشه با باد صبا اذان صبح و میذارم الان حدود 2 ماهه و با صدای اذان از خواب بیدار میشم و بعد دوباره میخابم تو این دو ماه 2 بار بیدار شدم...نماز صبح و دوست دارم ولی وضو صبح و دوست ندارم ..اگه میشد بدون وضو نماز خوند من همه نمازای صبح و میخوندم..
3-تولدم نزدیکه...همیشه اون اول اولا ازدواجم انتظار داشتم که شهریار سوپرایزم کنه همش با خودم فکر میکردم این دفعه امسال فرق داره امسال سوپرایزم میکنه ..هرسال هم ضایع شدم...اخه اونموقع ها که دوست بودیم همیشه با هدیه سوپرایزم میکرد همیشه تو 6 یا 7 سال دوستی همیشه غافلگیرم میکرد با هدیه هاش...ولی از اونروزا خیلی گذشته ..یه بار پرسیدم چرا دیگه مثل اونموقع نیستی ..گفت من انقدر درگیرم انقدر ذهنم خستست که وقتی ندارم فکر کنم برا سوپرایزت ...پولامم همه دسته تو هست ...من به ظاهر قانع میشم ولی ته ته قلبم میدونه که اینجوری نیست ..اگه یکی یکیو دوست داره اگه رییس جمهور هم باشه وقت میذاره برا عشقش....من خودمم کاری نمیکنماااابرا تولدش تو دوستی هم نمیکردم ولی شهریار بد عادتم کرده بود.. ..ولی امسال دیگه توقع ندارم انقدر وضیعتم سخته انقدر بلاتکلیفم انقدر هر روز بیدار میشم با خودم میگم چی میخاد بشه یک ماه دیگه دیگه وقت ندارم متوقع باشم از کسی...حالم خوبه تا وقتی که فکر نکنم به وضیعتم ...حالم خوبه تا وقتی سرگرم باشم..برا همین هم اینجا چیزی نمینویسم برا اینکه وقتی میخام بنویسم یادم میفته و ناراحت میشم...
4-دارم بزرگ میشم دارم یاد میگیرم توقع نداشته باشم از کسی تا انقدر اذیت نشم ..دیگه توقع ندارم از خدا هم توقع ندارم ...وقتی مردم این همه بدبختن من چه حقی دارم نه؟؟این حرفو قبول ندارم هر کسی ظرفیتی داره من ناراحتیام مشکلاتم بالای ظرفیتم شده...
5-قرمه سبزی داریم برا ناهار ..برنج گذاشتم تو پلو پز..
6- بیخیال غصه ..یه چیزی میشه دیگه وقتی نمیتونم چیزی و تغییر بدیم پس غصشو هم نخوریم....